***باغ بی برگی***
شب نبشته های یک خروس
لطفا بمیر تا دوستت داشته باشم
هیچ حال خوبی نیست حالی که من دارم حوصله فلسفه بافی هم ندارم الان در سایتو میخوان گل بگیرن و من هم باید بدو بدو برم سلف تا یک مشت آشغال رو با نون اضافه بکنم تو این شکم صاب مرده تا اینقدر قار قار نکنه ! عجیبه که فکر می کردم تنها کلاغها غار غار میکنن!
سایه امتحانات ترو هم مث چی افتاده بالای سرم و داره منو زجر کش میکنه باور نکردنیه که 5تا امتحانو باید تو 4 روز پشت هم امتحان بدم تو اون گیرو دار جام جهانی ،واقعا فاجعه است
اردیبهشت نامه

چند وقتی هست که دارم به خواننده های بینوای این وبلاگ فکر میکنم و اینکه به همین روند بی مخاطب انگاری خودم ادامه بدم و پشت هم یه سری اراجیف از خودم بنویسم یا اینکه جزئیات زندگی احمقانه ام رو به صورت واقعی در صفحه وب انتشار بدم بهر حال یکاریش میکنم شما هم میتونید کمکم کنید و نظر بدید تا بهتر شم مگه نه اینکه ما باید باعث پیشرفت همدیگه بشیم! پس بجنبید دیگه لینک نظر دادن همین پائینه! در ضمن از این به بعد غیر از روزهای امتحانات سعی میکنم حداکثر 10 روز یه بار به روز کنم.

جمعه مطابق با آخرین روز نمایشگاه مطبوعات من و یه دونه یوک - خواهرم- به نمایشگاه رفتیم ، هوا فوق العاده گرم بود و منم فوق العاده از گرما متنفر - هر چند فکر میکنم که این تنفر دو طرفه باشه- با کمال شرمندگی فقط سه عدد کتاب درسی خریدم و مابقی کتابهای غیر درسی رو به یوک توصیه کردم بخره که موفق هم شدم که بطرز ماهرانه ای سرش یکم گول بمالم حالا هم کتابهای درسیمو دارم و هم غیر درسی .

به غرفه همشهری جوان و چلچراغ هم رفتیم با نویسندگان این دو هفته نامه کلی بحث کردیم-چت کردم- به چلچراغیها گفتم که خیلی از خود متشکرید و این که دارید گند میزنید -البته به غیر از فهیمترین کودک دنیا یا به عبارتی ژوله ترین امیر مهدی دنیا با اون کتاب خداش! –البته با نیما خان اکبر پور بیشتر چت کردم ولی آخرش نمیدونم چی شد که کارمون به تبادل لینک رسید راجع به "دیدگاهم"میگفت که من و همفکرانم اشتباه میکنیم و ما کارمون یکه و لازمه که از خودمون تعریف کنیم –یعنی به جای زمزم جلوی چشام تو روز روشن واسه خودشون کوکا کولا باز کرد اونم تو اون هوای داغ! وای- که واقعا برام عجیب و تا حدی جدید بود بگذریم که من قانع نشدمو...ولی آخر سر که داشتند در نمایشگاهو گل می گرفتند بالاخره یه سوتی به من و خواهرم دادند تا کلی تطمیعمون کرده باشند! تو غرفه همشهری جوان هم کلی رو مخ نویسندهاش بودیم با خانم جعفریان و آقای رسولی بحث خوبی داشتیم که مطلبشو بعدا پست خواهم کرد ابته اگر بخواهید؟! راستی یادم رفت بگم که بیشتر می خواستم سیامک رحمانی رو ببینم که نفهمیدم چجوری دودر زد رفت ! ما رو قال گذاشت.

+

مطلب زیر رو تقریبا 6 ماه پیش نوشتم یعنی دقیقا بعد از دیدن فیلم از این به بعد سعی میکنم هرجا جملات زیبائی دیدم منتشرش کنم تو همین صفحه.

*********************************************************************

21 گرم برای من یک فیلم فوق العاده بود فیلمی که آرام آرام خردت میکند و تو در پایان فیلم به آرامی متوجه میشوی که له شده ای و یکی باید تو را یواش یواش با کاردک جمع کند .

گوشه هایی از فیلم 21 گرم را می خوانیم ، تمام این متن مونولوگ شان پن در لحظات مرگ در بیمارستان با فلاش بکهاییی تکان دهنده انجام می شود با یک رگه موسیقی اثیری که جملات را به طرز باشکوهی تاثیر گذار میکند:

"-مگه ما چند بار بدنیا میآئیم؟

- مگه ما چند بار از دنیا میریم؟

- میگن در لحظه مرگ 21 گرم از وزن هر کس که داره میمیره کم می شه...

مگه 21 گرم چقدر ظرفیت داره؟

مگه چی از ما کم می شه؟

مگه چی میشه اگه ما 21 گرم از دست بدیم؟

مگه چقدر ارزش داره؟

21 گرم...وزن یک سکه 5 سنتی....وزن یه مرغ مگسخوار ....یه تیکه شکلات

21 گرم چقدر وزن داره؟ "

حالا که کل این مطلاب رو خوندید یک لحظه چشماتونو ببندید به سیاهی مطلق درون چشمانتون خیره بشید ،

حالا از خودتون بپرسید که 21 گرم چقدر وزن داره؟

پی نوشت
خنان دکتر سروش در پاریس که فوق العاده ضروری به ظر میرسد

"نخستین توصیه ام به شما اینست که دست ارادت به کسی ندهید ذهنتان را خیلی آزاد نگه دارید، تیغ برنده نقادی را همیشه به همراه داشته باشید و هیچ وقت آن را غلاف نکنید و با همان جراتی که گلوی باطل را میبرید با همان شجاعت حق را بپذیرید.
بیشتر گرفتاریهای مردم از تعارف کردن است هم با خودشان و هم با دیگران ، نباید اهل تعارف باشید نه با خودتان و نه با دیگران ،مخصوصا وقتی پای حق و باطل در میان باشد .
به یاد داشته باشید که کشور ما را باید دانایان اداره کنند نمی توان نشست و آنگاه جامعه را از غم چا ک کرد. این شیوه عا قلان نیست.
عا قلانه آن است که با سعی و کوشش به صف دانایان پیوست. آنگاه است که که می توان از آینده روشن این مرز و بوم اطمینان حاصل کرد لذا دست ارادت به کسی ندادن یک بال ترقی است و بال دوم آن آموختن و دانا شدن است و پس از علم نوبت عمل میرسد .
جمع شدن مداحان و مریدان و ستایشگران قاتل روح آدمیست."