وارد تیر ماه شده ایم خیلی بیخیال روی صندلی روبروی کامپیوتر نشسته ام و پاهامو روی اون یکی صندلی روی هم انداختم .دارم این اراجیفی رو که میبینید تایپ میکنم
صدای کریس دی برگ هم از توی باندهای نقرهای میکرو لب همرا با صدای کولرکه باد گرم رو به خوردم میده ، به گوش می رسه و فضای یاس آوری رو تداعی میکنه پیش خودم میگم تا چن روزه دیگه 24 سالگیم تموم میشه و برای همیشه باید با این سن خداحافظی کنم. اصلا این طور فکر نمی کردم اما کم کم سختمه که سنم رو به کسی بگم خیلی سخت با 25 سالگیم کنار میام تو این فکرم که تو این کشور لعنتی تو اوج جوونی مث پیر مردها زندگی کردم نه شوری نه هیجانی نه اسایشی و نه ارامشی تنها نکبت و بد خبتی یاور جوانان ایرانی بوده و هست و با این چشم اندازه فوق العاده زیبایی که من از این دولت میبینم یقین دارم که بدبختی یاورمان خواهد ماند ما تنها برای غم و زجر کشیدن در اثر گناه هوس آلود پدران و مادرمان به دنیا آمده ایم
تو این کشور لعنتی به کار بردن کلمه "جوان" مستلزم حماقت خاصیست که تنها در مسئولان این کشور یافت می شود. جوانی برای اقلیتی دهم درصدی شاید معنا داشته باشد اما برای بیشتر ما ن از پس از دوران کودکی به دوران پیری پرتاب شده ایم بی آنکه خود بدانیم.
زمان همیشه برام حکم قدرتی بی نظیر رو داشته که همه رو تو چنگال خودش داره اگه بتونی یه لحظه یه ثانیه یا چه میدونم یه 10 هزارم ثانیه هم از زیر یوغش در بیای اون لحظه بیشک از ناب ترین لحظه های زندگیت خواهد بود اینو شرط میبندم!
بین خودمون باشه اشکم با این حرفا و با این آهنگ borderlineوa rainy night in paris از کریس عزیز داره در میاد. خدایا کاش میتونستم تو اتاقم سیگار بکشم