***باغ بی برگی***
شب نبشته های یک خروس
دوست
بهترین دوست من تو بچگی یه قوچ بود یه قوچ واقعی ، یه دوست واقعی که وقتی پدرم داشت سرشو جلوی چشمای من می بر ید ، بااون چشماش داشت یه چیزایی رو بهم می فهموند یه چیزایی که بین خودمو خودشه که وقتی دوباره دیدمش (که مطمئنم یه روز می بینمش) بهم میگیم. اون روز من ناهار نخوردم، دوستم رو نخوردم! تنها کاری که برای بهترین دوستم تونستم بکنم!!

برچسب‌ها:

پسر

این اقا پسری که می بینید پسرمه که مادریزرگش اونو در جشن تولد 24 سالگیه پسرش بهش کادو داد .ببخشید قاطی شد!

برچسب‌ها:

نه ! حتی وقتی حالم دارد بهم می خورد نیز نمی توانم به این دنیای مجازی اعتماد کرد
حالم داره بهم میخوره!
...................................
دیشب وقتی زیر بارون داشتم سوسک اب کشیده می شدم عجیبترین سوال را از من پرسید
- چن تا دوسم داری؟
هر چی فکر کردم عقلم قد نداد


زندگی را گاز باید زد با پوست
cin city

سین سیتی فوق العاده بود
بهتون می گم
!فوقق العاده
پرستو
ای پرستو
کودکی چشم در راه بهاریست
اسمان، اما تیره است و سخت تاریک
کودکی که من دوست میدارم
کرده است آغاز
پایان را بی بهاری
اعتدال خریفی
تاریخ دوباره تکرار می شود
...و پائیز شروع به باریدن میکند
خداوند زیباترین رنگهایش را به رخ میکشد
باغها بی برگ میشوند
پیاده روها خش خش می کنند
سرما جای گرما
اشک ها جای لبخند ها